-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 8 آبانماه سال 1390 21:17
سخت ترین شرایطی که می توانم درش قرار بگیرم این است که کسی که افسرده است را دلداری دهم. احساس می کنم دنده هایم شش ها و قلب و هر چیز دیگری در این محدوده است را تحت فشار قرار می دهد. من نمی توانم کسی را دلداری دهم . نمی توانم وقتی کسی جلوی من گریه اش می گیرد بغلش کنم و محکم فشارش دهم و حرف های امیدوار کننده بزنم. تنها...
-
خوشبختم شما چی هستید؟
چهارشنبه 4 آبانماه سال 1390 14:52
کسی هستم که باید از من تعریف کنید بله همچین عنی هستم.
-
خب...؟ که چی؟
پنجشنبه 21 مهرماه سال 1390 19:38
مادر فکر می کند چون طراحیَم خوب نیست ناراحتم. نارحتم اما نه به خاطر این مسئله . حتا نه به خاطر اینکه فلفل (پرنده ی نازنینم) از من می ترسد . حالا حتمن باید دلیل داشته باشم؟ خب ناراحتم. تازه گریه هم می کنم . تازه کسی را هم که دوستش دارم دیگر خیلی وقت است که گم شده . شاید اصلن مرده. انقدر هم بد است همینجوری ناراحت باشی ....
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 11 شهریورماه سال 1390 23:29
طرف مقابلم آنقدر حرفه ایی هست که نتوانم مقاومت کنم.خنده دار است. نمی خاهی با کسی باشی اما مجبوری. از طرف خودت مجبوری. همیشه همین است. آدم های بکن اینطور از آب در می آیند. و تنها کسانی هم که وقتی یادشان می افتی ته دلت خالی می شود همین لا مصب ها هستند. لعنت ، ،
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 5 شهریورماه سال 1390 10:50
بیشترین چیزی که می تواند اذیت کند و گند بزند این است که من هیچ گه خاصی نیستم. گه خاصی نبودن فاجعه است. فکر می کنید خوب است ادا در بیاورم که بله ، من فلان گه هستم؟ فاطی می گوید هیچ کس گه خاصی نیست. چرا جانم هست. دلم نان سیر می خاهد.
-
من باب ِ خودشخصیت بازی تنها با خاندن یک صفحه
شنبه 4 تیرماه سال 1390 20:59
وقت جنگ و صلح می خانم حس می کنم خودم یک کتاب هستم. از آن لحاز نه. از آن یکی لحاظ. و وقتی میلان کوندرا می خانم حس می کنم چشم هایم می تواند درون همه چیز را ببیند.. و واقعن می بیند. یعنی من که تا چند وقت بعد از خاندن کتاب های کوندرا درون آدم ها را از کارهای ساده ی روزانشان می توانم حدس بزنم و اکثرن گاهی اقلن خیلی کمی...
-
2
سهشنبه 31 خردادماه سال 1390 12:32
دارم آهنگ گوش می دهم و به این فکر می کنم که چه بنویسم؟ هیچ وقت در وبلاگ نویسی به این مرجله نرسیده بودم. مرحله ای که فکر کنم "خب؟حالا چه بنویسم؟" و واقعن کار زشتیست. اینکه برای اینکه چیزی نوشته باشم بنویسم. فاطی بیاید . بنشینیم. کس شعر بگوییم . من دیگر به هبچ چیز فکر نکنم. حتا خودِ لا مصبش.
-
1
دوشنبه 30 خردادماه سال 1390 13:30
اسباب کشی کردم. اینحا برایم جدید است ولی خب عادت می کنم. (وبلاگ قبلیم رو لینکش رو گذاشتم : شکلات تلخ ناراحت)