سروش

بلند شدم بروم. باید می‌رفتم. مامان گفته بود بروم. من برای مامان رفتم. نه برای خدا. نه برای امامُ سسین. نگفت نرو. نگفت دیرتر برو. نیامد ایستگاه بدرقه. نیامد دم در حتا. چشمش را باز نکرد. بوسم نکرد. نگفت خداحافظ. من رفتم. من دیگر برنگشتم.

عنوان ندارد

یک صندلی بود. می‌نشستیم روش. می‌گفتیم گردن. یک حلقه‌ی نارنجی می‌انداختند گردنمان. می‌مردیم. راه‌های دیگری هم بود. برای مردن. این از همه ساده‌تر. شادتر. به‌خاطر رنگ نارنجی. رفتیم آن‌جا با دوست و دوست‌دختر دوست. نشستم روی صندلی. گفتم گردن. حلقه‌ی نارنجی دور گردنم. مُردم. ایستادم کنار. دوست‌دختر دوست نشست. گفت گردن. حلقه‌ی نارنجی دور گردن. مُرد. آمد ایستاد کنار من. دوست ننشست. ترسید. دوست‌دختر گریه کرد. رنج و غمی بود که مرگ پایانش نبود.

BACK TO BLACK

من یک روز صبح از خاب بیدار شدم. موهایم را شهرزاد رنگ زده بود. رنگ طبیعی. دیگر موهای سفیدم پیدا نبودند. من خوشحال بودم. موهایی بودند که یک‌شبه سفید شده بودند. مثل هر باری که مصاحبه می‌رفتم و کار نمی‌گرفتم. یا هر باری که رابطه‌ای تمام می‌شد. یا همه‌ی وقت‌هایی که چیزهای باارزشی را گم می‌کردم. به هر حال آن روز موهای سفیدم پیدا نبودند. پس خوشحال بودم. راهی بود برای فراموشی تک‌تک اتفاقاتی که سفیدشان کرده بود. آن روزها، روزهایی بود که پروژه‌ام خوب پیش می‌رفت. روزهایی که باشگاه ثبت‌نام کرده بودم خوش‌هیکل شوم. روزهایی که عاشق آنتونیو بودم. روزهایی که از جولیو میس‌کال داشتم. پس خوشحال بودم. بعد رفتم دانشگاه و میلم را چک کردم. چون سندروم چک کردن میل پیش از هر کاری را دارم. و بله، چرا آدم‌ها خبرهای بد را با ایمیل می‌دهند؟ یعنی آنقدر هم اهمیت نداشتم که حتا زنگم بزنند. بعد همه‌ی آب‌های بدنم، هجوم بردند به سمت چشم‌هایم. و من دویدم به سمت دستشویی. چون دوست ندارم کسی اشک‌هایم را ببیند. دستشویی اما پر بود و من همه‌ی آن اشک‌ها و بغض‌ها را فرو خوردم. تا بعد. که دوباره رفتم پیش شهرزاد و موهایم را از نو رنگ زدم. بله من سعی می‌کنم همیشه موهایم را رنگ بزنم. که وانمود کنم اتفاقی نیفتاده. که همه چیز خوب است.


غمی در بیات راجه

غمی از درونم می جوشد، یاد قبلترها افتاده ام. قبلترها منظورم دو سال پیش است. یاد بغضم. که نشکست هیچوقت. فرو خورده شد. با دنیایی بغض های دیگر که بعد از آن فرو خورده شدند. و دنیایی از بغض های قبلترها. همه فرو خورده شده. همه جمع شده در من. برای همین است این طور شکستنی شده ام.  فشار می آورند گاهی. حتا در خاب. حواسم هست نشکنند. بعدازظهر خابیده بودم. با غم خابیده بودم.  خسته بودم.  راه رفته بودم. قدم هایم را شمرده بودم. مهمانی ای رفته بودم که باید لبخند می زدم. کنار دریاچه رفته بودم. خانه بچگی هامان رفته بودم. توی همان زیرزمین. بابا بود. با خیلی های دیگر. رنگ ها همه سبز. من رفتم بالا. جولیو بود. هم را تنگ بغل کرده بودیم. موهایش را می کشیدم. گردنش را چنگ می زدم. ناخنهایم فرو می رفت در بدنش. قهقه می زدیم. هردومان. خنده فراموشم شده بود. آمدم بیرون. جولیو دستم را می کشید. همان دستی که دستبند سبز بسته بودم. رفتم زیرزمین.  رنگ ها قاطی می شدند. در چه فکری بودم. زمانی گذشته بود. خانمان نبود. بابا نبود. جولیو نبود. رنگ ها نبودند. من بودم. غم بود. بغض بود.

ME

یک بار هم درلحظه ای نقاشی شده بودم. ایستاده بودم کنار دیواری با پس زمینه آبی. کنتراست خوبی بین من و دیوار شکل گرفته بود. چرا یک پایم را بالا گرفته بودم؟ که نشان دهد خوشحالم مثلن. پای دیگرم پایین. باد میان موهایم. گمانم لبخند می زدم. شاید به جایی، خاطره ای خیره شده بودم. غبار بود که نشسته بود روی صورتم و روی تمام تنم. و درست در همان لحظه بود که فراموش شدم.

jULiO

حالت دیفالتش عصبانی است. می پرسم چرا، می گوید برادرش! زیاد که حرف نمی زنیم، زیاد هم بوس نمی کنیم! بیشتر وقتها من در حال غر زدن می باشم! او زیر لبی رد می کند! به نظرم یک روزی به خاطر این غرها که می زنم به جانش ولم کند برود! من لوس او هستم! مثل بک گربه می روم بغلش که نازم کند. نازم که نمی کند!  نازهم  نمی کشد، چون بلد نیست. این طوری بهتر است. عاشقانه نمی شود. غیرتی ولی هست. من می روم بغلش. نازم نمی کند، سیگار می کشد به جایش. بعد سیگار را می گذارد دهن من. من بغلش را دوست دارم، پر از ماهیچه است. او اِس مِس اِس های من را می خاند، چیزی که حالی اش نمی شود. می خاهد چیزی پیدا کند. ردپایی از پسر دیگری. من احساس می کنم دوستش دارم. همیشه همین طور است. من همه را دوست دارم.

یورگن

زنگم می زد می پرسید چه کسی خانه است، این تمام سلام احوال پرسی اش بود، تمام عشقش!

غمی ماورای الکل!

من غمگینم! از قیافه ام هم پبداست! همه هم از من می پرسند چه شده! همه هم فکر می کنند شکست عشقی و اینهاست! ولی نیست. اصلن عشقی نیست که بخاهد شکسته شود. دیشب هم غمگین بودم! دیشب رفتیم یورو ویژن دیدیم، موقع رأی گیری هر کس کشوری برداشت که با هر امتیاز شات بزند. من سوئد، بَک آپ کانتری هم دانمارک! بعد واسه ایتالیا هم که همه با هم می خوردیم! ایسلند و اسپانیا هم همین طور! البته اسپانیا که امتیازی هم نگرفت، فقط به خاطر سلو و کریستینا بود! من غمگین بودم! غمی ماورای الکل! سوئد دوم شد، ایتالیا سوم. یا بر عکس! یعنی کلی امتیاز! کلی شات! ولی من غمگین بودم! مست نشدم اصلن! بعد هم که رفتیم کلاب هم مست نبودم! فقط غمگین بودم! و مدام در غم خودم غوطه می خوردم! با هر شاتی که می زدم غمم را بیشتر فرو می خوردم! تمامی نداشت که! تمامی ندارد انگار! هنوز هم غمگینم! 

ARjAN

مگه همه فانیتزیت این نبود گریه ام بندازی؟

بعد آن شب بود که از ماشینت پیاده شدم، سرم را از شیشه آوردم تو، گفتم تمام کنیم، بعد برایت زبان در آوردم، دست تکان دادم، تو نیامدی دنبالم، آمدم خانه، هی رفتم سر یخچال غذا خوردم، هی به گوشیم ور رفتم، هی غذا خوردم، فیس بوکم را بالا پایین کردم، غذا خوردم، ایمیلم را چک کردم، خب، آن شب هی اشک هایم بودند که می آمدند و تو کجا بودی ببینی؟ :(

ANTONiO

دیشب اسپانیایی ها زیاد نیامده بودند! رئالی اَند بیشترشان. داغدار بودند. آنها که بودند تی شرت بارثلونا پوشیده بودند! این طوری خودشان تلفظ می کنند! مدام فریاد می زدند خوزه مورینیو! بعد پشتش از این فحش های تا هفت نسل خاهر مادر خودشان را می دادند. یکیشان کراوات هم زده بود، خیلی هم خنگول می زد! صدایش می زدند وُلوِرین! البته به اسپانیایی! چون شبیهش بود، البته مدل خنگول شده اَش بود. کلی هم فانتزی داشت برای خودش! عاشق فانتزی هایش شدم. هَمَش هم می خندید. در هر لحظه ای ها. می گفت همیشه همین طور است. دست خودش نیست. زندگی اش شاد است. یکیشان هم پیراهن مسی را پوشیده بود، از قضا اسمش هم آنتونیو بود! آه بله، ماجراهای مریم و همه ی آنتونیوهایش! آنتونیو ی نیمه اسپانیایی، نیمه دیگرش فنلاندی بود. ولی خودش با نیمه ی اسپانیایی اَش حال می کرد. من هم همین طور! اصلن این شمالی ها را دوست ندارم. حوصله ام را سر می برند. همین اسپانیایی ها بهترند. 

ANTONiO

والا از آندری اَش طلاقش را گرفت! یعنی بریک آپ کرد. من که نبودم آن روز، پالرمو بودم! لورای من هم نبود! لورای خودش هم نبود! فقط آریانا بود. می گفت حالش بد بود! ده سال بود بِلاخره. می دانی، عمری است، زندگی ای است! من تو را ده دفعه هم ندیدم و این طور خاطرخاهت شده ام! ده سال. می گفت برنامه این بوده که مثل یک خوک مست شود. بعد سه تا بطری شراب خورده. خودش می گفت با آریانا خورده. من می دانم آریانا یک لیوان هم به زور خورده. من باید می بودم. من را می خاسته! من را می خاسته که با هم مست شویم، با هم حرف بزنیم، با هم گریه کنیم. دیشب زنگش زدم بیاید اینجا. کتلت پخته بودم. برنامه این بود که دوتایی مثل خوک مست شویم. روی مود حرف زدن نبود.حتا نرفتیم با هم بشاشیم. رفتیم پیش رالیتسا. روی مود توت فرنگی بودیم. رالیتسا تخم مرغ رنگ کرده بود. ما هم خوردیم. بعد من یکی دیگر برداشتم تا در راه خانه بخورم. آخر داشتیم برمیگشتیم. درینکهای توت فرنگی تمام می شدند. چشمهایمان هم می رفت. به والا گفتم برسانمش. گفت خودش می رود. بعد آمدم خانه. رفتم سر ماهیتابه بقیه ی کتلت ها را خوردم. هیچی دیگر. همین.

tOjO

i baci mai dati

یک قاصدک بود و آن همه آرزو :(

عاااااااااااااااااااااااشقتم

حالا که بعد از سالها انتظار بالاخره دارم به کنسرت ابی میروم به زودی، انگار احساس می کنم بیشتر دلم می خاست این بلیتی که الان دارم مال کنسرت اشکین - علیشمس یا بعضن ساسی مانکن می بود!

Kelly

پادشاهم که به دست تو اسیر افتادم 

من ازآن روز که دربند توام آزادم

JJ

شبی بود. سرد بود. چشم هایم سیاه بود. کنار خیابان بود. منتظر بودم. زیبا بودم. ماشین ها رد می شدند. پژو پرشیای  سیاه ایستاد. جوان بود. اولین بار بود می دیدیم هم را. عاشقش بودم. من از پرشیای مشکی حرف می زدم. او از هدیه می گفت. من در عالم خودم بودم. در عالم خودم آدم پولدار ندیده بودم. دستبند می خاست یا گردنبند. من به فکر جنگولک فروشی سر چهارراه بودم. جایی بودیم بین طلا فروشان و من هنوز به دنبال بدل بودم. سلیقه ی خوبی داشت. ساده می پسندید و شیک. من شلوغ و رنگ به رنگ. دست آخر گردنبندی خریدیم. با هم خریدیم. قشنگ بود. ساده بود. خاص بود. هدیه ی تولد نبود. هیچ مناسبتی نبود. فقط هدیه بود. 

لعنت به این روزگار

ALEjO

اگر دوستش نداشتی، چرا تا دیدیش تمام بدنت لرزید، رنگت پرید، دلت آشوب شد، یهو وا رفتی، یخ کردی؟ 

دلخوشی های روزانه ام

همه اش به این فکر می کنم که یعنی من که الان دارم به تو فکر می کنم  تو هم داری به من فکر می کنی

ALEjO

نه بیخود گفتم تو چرا باورم می کنی چرا آزارم می دهی بی خودی امیدوارم می کنی به هیچ و پوچ دلم را خوش می کنی خسته ام کرده ای دیگر به گمانم کم کم است که ببرم 

یهودی

من فقط به تو فکر میکنم به خود تو نه به حرف هایی که قرار است با هم بزنیم یا جاهایی که با هم برویم یا چیزهایی که با هم بخوریم فقط به تو فکر می کنم که از دور همین طور که لبخند می زنی پیشم می آیی یا بازویم را فشار می دهی کنارم که نشسته ای یا ازم می خاهی که لپت (lop) را ببوسم یا داری اسمم را صدا می زنی یا می گویی که به من زنگ می زنی یا می خاهی که من به تو زنگ بزنم یا التماسم می کنی دختر خوبی باشم چون همه اش همین است و همین است که قند در دلم آب می کند و می دانم که بیشتر از این هم نمی شود که هر روز هم را ببینیم و هر روز به هم بگوییم که به هم زنگ می زنیم و هر روز به هم زنگ نمی زنیم و با هم جایی نمی رویم و چیزی نمی خوریم و بوسه هایمان آن طرف تر از لپ هایمان نمی رود و تماسمان در حد فشار دادن آرنج یا مچ دستهایمان می ماند و من از همینش خوشحالم چون از بقیه اش می ترسم که تو هم بشوی مثل همه ی گه های دیگری که در زندگی ام دیده ام ولی تو باید یهودی ام بمانی

Amirhossein

همش نگرانم که یعنی وقتی بزرگ بشه هم یادش می مونه پاشو رو برگها بذاره

Alejo

خابهایم را مرور می کنم

جا نیفتاده باشی

è colpa tua

mi hai lasciato da sola e continuai a dirmi di fare la brava

sei cosi scemo

چه دنیای کوچکی است

تمام عمر انتظار چیزی را می کشی و درست وقتی که می بری تازه همه چیز شروع شده 

وی وی میگقت اگه کل دنیا وایسه و فقط تو باشی که بتونی راه بری تو چی کار میکنی و من بودم که می گفتم می رم الخو رو با گرل فرندش غافلگیر کنم و باور کن این دنیا خیلی بوقلمونه اون دو تا کفتر مرده  شوم بودند و من تمام مدت انتظارش رو داشتم ولی نه این طوری که الخو دو تا انگاشتاشو ببره طرف چشماش که یعنی من تو رو دیدم

:((((((((((((((‎

): این حال من است *

چه طور این همه بی قرارم  کم آورده ام

قبل ترها یادت می آید شنبه ها شنبه های لا بودند و بعدترها دوشنبه ها شدند دوشنبه های لا  و کسی نبود توجهی کند و این موسیقی متن زندگی ام را چنین جدی بگیرد که با آن هم آوایی کند صدایش را ول بدهد تحریر بزند و گاه خارج بخاند وقت هایی هم بود قبل ترها که دوست تر داشتم موسیقی متنم آواز قناری ام باشد قناری ای که هیچ وقت نخاند و دائم بی قراری می کرد انگار که مدام کابوس گربه دبده باشد 

رسمن درس خاندن را گذاشته ام کنار

* از فری

ambiguity

?are you in a relationship

!!!!I'm in a relationship with a girl who doesn't know it yet

?perfetto, e


کاش بروم از این جا

فضای سنگینی است مثل شبهایی است که پشت به پشت هم می خابیدیم که منتظر پیامی تماسی می ماندیم که به خودمان دلداری می دادیم که همه اش سوتفاهم است که در سکوت بغض تلخمان را فرو می دادیم که به صفحه های تنهایی مان زل می زدیم و گاه به نواهای تلخ آرزوهای دست نیافتنی و شاید خاطرات دوردستمان گوش می دادیم

if you love me, won't you let me know


che tristezza

:(