سروش
بلند شدم بروم. باید میرفتم. مامان گفته بود بروم. من برای مامان رفتم. نه برای خدا. نه برای امامُ سسین. نگفت نرو. نگفت دیرتر برو. نیامد ایستگاه بدرقه. نیامد دم در حتا. چشمش را باز نکرد. بوسم نکرد. نگفت خداحافظ. من رفتم. من دیگر برنگشتم.
بلند شدم بروم. باید میرفتم. مامان گفته بود بروم. من برای مامان رفتم. نه برای خدا. نه برای امامُ سسین. نگفت نرو. نگفت دیرتر برو. نیامد ایستگاه بدرقه. نیامد دم در حتا. چشمش را باز نکرد. بوسم نکرد. نگفت خداحافظ. من رفتم. من دیگر برنگشتم.
یک صندلی بود. مینشستیم روش. میگفتیم گردن. یک حلقهی نارنجی میانداختند گردنمان. میمردیم. راههای دیگری هم بود. برای مردن. این از همه سادهتر. شادتر. بهخاطر رنگ نارنجی. رفتیم آنجا با دوست و دوستدختر دوست. نشستم روی صندلی. گفتم گردن. حلقهی نارنجی دور گردنم. مُردم. ایستادم کنار. دوستدختر دوست نشست. گفت گردن. حلقهی نارنجی دور گردن. مُرد. آمد ایستاد کنار من. دوست ننشست. ترسید. دوستدختر گریه کرد. رنج و غمی بود که مرگ پایانش نبود.
یک بار هم درلحظه ای نقاشی شده بودم. ایستاده بودم کنار دیواری با پس زمینه آبی. کنتراست خوبی بین من و دیوار شکل گرفته بود. چرا یک پایم را بالا گرفته بودم؟ که نشان دهد خوشحالم مثلن. پای دیگرم پایین. باد میان موهایم. گمانم لبخند می زدم. شاید به جایی، خاطره ای خیره شده بودم. غبار بود که نشسته بود روی صورتم و روی تمام تنم. و درست در همان لحظه بود که فراموش شدم.
حالت دیفالتش عصبانی است. می پرسم چرا، می گوید برادرش! زیاد که حرف نمی زنیم، زیاد هم بوس نمی کنیم! بیشتر وقتها من در حال غر زدن می باشم! او زیر لبی رد می کند! به نظرم یک روزی به خاطر این غرها که می زنم به جانش ولم کند برود! من لوس او هستم! مثل بک گربه می روم بغلش که نازم کند. نازم که نمی کند! نازهم نمی کشد، چون بلد نیست. این طوری بهتر است. عاشقانه نمی شود. غیرتی ولی هست. من می روم بغلش. نازم نمی کند، سیگار می کشد به جایش. بعد سیگار را می گذارد دهن من. من بغلش را دوست دارم، پر از ماهیچه است. او اِس مِس اِس های من را می خاند، چیزی که حالی اش نمی شود. می خاهد چیزی پیدا کند. ردپایی از پسر دیگری. من احساس می کنم دوستش دارم. همیشه همین طور است. من همه را دوست دارم.
من غمگینم! از قیافه ام هم پبداست! همه هم از من می پرسند چه شده! همه هم فکر می کنند شکست عشقی و اینهاست! ولی نیست. اصلن عشقی نیست که بخاهد شکسته شود. دیشب هم غمگین بودم! دیشب رفتیم یورو ویژن دیدیم، موقع رأی گیری هر کس کشوری برداشت که با هر امتیاز شات بزند. من سوئد، بَک آپ کانتری هم دانمارک! بعد واسه ایتالیا هم که همه با هم می خوردیم! ایسلند و اسپانیا هم همین طور! البته اسپانیا که امتیازی هم نگرفت، فقط به خاطر سلو و کریستینا بود! من غمگین بودم! غمی ماورای الکل! سوئد دوم شد، ایتالیا سوم. یا بر عکس! یعنی کلی امتیاز! کلی شات! ولی من غمگین بودم! مست نشدم اصلن! بعد هم که رفتیم کلاب هم مست نبودم! فقط غمگین بودم! و مدام در غم خودم غوطه می خوردم! با هر شاتی که می زدم غمم را بیشتر فرو می خوردم! تمامی نداشت که! تمامی ندارد انگار! هنوز هم غمگینم!
مگه همه فانیتزیت این نبود گریه ام بندازی؟
بعد آن شب بود که از ماشینت پیاده شدم، سرم را از شیشه آوردم تو، گفتم تمام کنیم، بعد برایت زبان در آوردم، دست تکان دادم، تو نیامدی دنبالم، آمدم خانه، هی رفتم سر یخچال غذا خوردم، هی به گوشیم ور رفتم، هی غذا خوردم، فیس بوکم را بالا پایین کردم، غذا خوردم، ایمیلم را چک کردم، خب، آن شب هی اشک هایم بودند که می آمدند و تو کجا بودی ببینی؟ :(
دیشب اسپانیایی ها زیاد نیامده بودند! رئالی اَند بیشترشان. داغدار بودند. آنها که بودند تی شرت بارثلونا پوشیده بودند! این طوری خودشان تلفظ می کنند! مدام فریاد می زدند خوزه مورینیو! بعد پشتش از این فحش های تا هفت نسل خاهر مادر خودشان را می دادند. یکیشان کراوات هم زده بود، خیلی هم خنگول می زد! صدایش می زدند وُلوِرین! البته به اسپانیایی! چون شبیهش بود، البته مدل خنگول شده اَش بود. کلی هم فانتزی داشت برای خودش! عاشق فانتزی هایش شدم. هَمَش هم می خندید. در هر لحظه ای ها. می گفت همیشه همین طور است. دست خودش نیست. زندگی اش شاد است. یکیشان هم پیراهن مسی را پوشیده بود، از قضا اسمش هم آنتونیو بود! آه بله، ماجراهای مریم و همه ی آنتونیوهایش! آنتونیو ی نیمه اسپانیایی، نیمه دیگرش فنلاندی بود. ولی خودش با نیمه ی اسپانیایی اَش حال می کرد. من هم همین طور! اصلن این شمالی ها را دوست ندارم. حوصله ام را سر می برند. همین اسپانیایی ها بهترند.
والا از آندری اَش طلاقش را گرفت! یعنی بریک آپ کرد. من که نبودم آن روز، پالرمو بودم! لورای من هم نبود! لورای خودش هم نبود! فقط آریانا بود. می گفت حالش بد بود! ده سال بود بِلاخره. می دانی، عمری است، زندگی ای است! من تو را ده دفعه هم ندیدم و این طور خاطرخاهت شده ام! ده سال. می گفت برنامه این بوده که مثل یک خوک مست شود. بعد سه تا بطری شراب خورده. خودش می گفت با آریانا خورده. من می دانم آریانا یک لیوان هم به زور خورده. من باید می بودم. من را می خاسته! من را می خاسته که با هم مست شویم، با هم حرف بزنیم، با هم گریه کنیم. دیشب زنگش زدم بیاید اینجا. کتلت پخته بودم. برنامه این بود که دوتایی مثل خوک مست شویم. روی مود حرف زدن نبود.حتا نرفتیم با هم بشاشیم. رفتیم پیش رالیتسا. روی مود توت فرنگی بودیم. رالیتسا تخم مرغ رنگ کرده بود. ما هم خوردیم. بعد من یکی دیگر برداشتم تا در راه خانه بخورم. آخر داشتیم برمیگشتیم. درینکهای توت فرنگی تمام می شدند. چشمهایمان هم می رفت. به والا گفتم برسانمش. گفت خودش می رود. بعد آمدم خانه. رفتم سر ماهیتابه بقیه ی کتلت ها را خوردم. هیچی دیگر. همین.
من ازآن روز که دربند توام آزادم
لعنت به این روزگار
همه اش به این فکر می کنم که یعنی من که الان دارم به تو فکر می کنم تو هم داری به من فکر می کنی
نه بیخود گفتم تو چرا باورم می کنی چرا آزارم می دهی بی خودی امیدوارم می کنی به هیچ و پوچ دلم را خوش می کنی خسته ام کرده ای دیگر به گمانم کم کم است که ببرم
من فقط به تو فکر میکنم به خود تو نه به حرف هایی که قرار است با هم بزنیم یا جاهایی که با هم برویم یا چیزهایی که با هم بخوریم فقط به تو فکر می کنم که از دور همین طور که لبخند می زنی پیشم می آیی یا بازویم را فشار می دهی کنارم که نشسته ای یا ازم می خاهی که لپت (lop) را ببوسم یا داری اسمم را صدا می زنی یا می گویی که به من زنگ می زنی یا می خاهی که من به تو زنگ بزنم یا التماسم می کنی دختر خوبی باشم چون همه اش همین است و همین است که قند در دلم آب می کند و می دانم که بیشتر از این هم نمی شود که هر روز هم را ببینیم و هر روز به هم بگوییم که به هم زنگ می زنیم و هر روز به هم زنگ نمی زنیم و با هم جایی نمی رویم و چیزی نمی خوریم و بوسه هایمان آن طرف تر از لپ هایمان نمی رود و تماسمان در حد فشار دادن آرنج یا مچ دستهایمان می ماند و من از همینش خوشحالم چون از بقیه اش می ترسم که تو هم بشوی مثل همه ی گه های دیگری که در زندگی ام دیده ام ولی تو باید یهودی ام بمانی
mi hai lasciato da sola e continuai a dirmi di fare la brava
sei cosi scemo
وی وی میگقت اگه کل دنیا وایسه و فقط تو باشی که بتونی راه بری تو چی کار میکنی و من بودم که می گفتم می رم الخو رو با گرل فرندش غافلگیر کنم و باور کن این دنیا خیلی بوقلمونه اون دو تا کفتر مرده شوم بودند و من تمام مدت انتظارش رو داشتم ولی نه این طوری که الخو دو تا انگاشتاشو ببره طرف چشماش که یعنی من تو رو دیدم
:((((((((((((((
قبل ترها یادت می آید شنبه ها شنبه های لا بودند و بعدترها دوشنبه ها شدند دوشنبه های لا و کسی نبود توجهی کند و این موسیقی متن زندگی ام را چنین جدی بگیرد که با آن هم آوایی کند صدایش را ول بدهد تحریر بزند و گاه خارج بخاند وقت هایی هم بود قبل ترها که دوست تر داشتم موسیقی متنم آواز قناری ام باشد قناری ای که هیچ وقت نخاند و دائم بی قراری می کرد انگار که مدام کابوس گربه دبده باشد
رسمن درس خاندن را گذاشته ام کنار
* از فری
?are you in a relationship
!!!!I'm in a relationship with a girl who doesn't know it yet
?perfetto, e
فضای سنگینی است مثل شبهایی است که پشت به پشت هم می خابیدیم که منتظر پیامی تماسی می ماندیم که به خودمان دلداری می دادیم که همه اش سوتفاهم است که در سکوت بغض تلخمان را فرو می دادیم که به صفحه های تنهایی مان زل می زدیم و گاه به نواهای تلخ آرزوهای دست نیافتنی و شاید خاطرات دوردستمان گوش می دادیم